چون به بصره رسیدیم از اینکه لخت و ناتوان بودیم مامند دیوانه ها بودیم و سه ماهی میشد به موهامونا کوتاه نکرده بودیم و میخواستیم به حمام بریم تا شاید گرممون بشه چون هوا سرد و لباس نداشتیم و من و برادرم یک لباس کهنه حمام پوشیده بودیم و لباس کهنه ای از سرما به پشتمان بسته بودیم .چی کسی ما را با این وضع در حمام راه می دهد؟ خورجین کوچکی داشتم که کتاب هایم را در آن می گذاشتم و آن را فروختم و پول آن را در کاغذی گذاشتم تا به ریئیس حمام بدهم تا بزار ما مدت کمی در حمام بمانیم و کثیفی خود را پاک کنیم وقتی اون پول هارا ب او دادم به ما نگاه کرد و فکر کرد ما دیوانه هستیم و گفت بروید که الان مردم از حمام بیرون می آیند و نگذاشت که ما به حمام بریم از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و با شتاب حرکت میکردیم .بچه ها کنار در حمام بازی میکردند و فکر کردند که ما دیوانه هستیم و دنبال ما کردند و سنگ می انداختند و صدا میزدند . گوشه ای ایستادیم و از رفتار و برخورد مردم با فقیران و کهنه پوشان تعجب کردیم صاحب شتر از ما سی دینار پول مغربی(پول مراکش)میخواست و چهاره ای جز اینکه پیش وزیر پاداش اهواز بریم نداشتیم که این وزیر ا