فارسی دهم -

درس3 فارسی دهم

fat. mzi

فارسی دهم. درس3 فارسی دهم

انشا درمورد مثل ها تو نگارش خواهشا اینترنتی نباشه و هرکسی که خودش نوشته و نمره خوبی گرفته بفرسته ...ممنون

جواب ها

یک روزبسیارزیباکه علی ومحمد،دوشریک و دوست صمیمی مشغول کاسبی درشیرینی فروشی بودند دودختر رادیدندکه واردمغازه می شوند . یکی لباس های گرانقیمت ودیگری معمولی بود دختری که پولدارشکلات های فراوانی به روی میز گذاشت وگفت:«می شودحساب کنید؟»محمد برایش حساب کردویک پلاستیک شکلات هم به دخترفقیرداد. صبح روزبعدکه دخترفقیر به مدرسه می رفت چشمش به پارچه سیاه ونوشته مرحوم محمد زینالی افتاد ،شکلات ها رابه همراه مدادوبرگه وکارت پرسه روی شیشه برداشت و کنارنیمکت کنارمغازه رفت. روی برگه نوشت :«فاتحه وصلوات برای شادی روح محمد زینالی»برگه رابه نیمکت چسباندو به مدرسه رفت. ظهرآن روزعلی که می خواست مغازه راببنددبرگه و شکلات هارادیدوگفت:«محمدجان،تونیکی می کن ودردجله انداز ، که ایزددربیابانت دهدباز» به سوی خانه اش روانه شد.

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت