روزی روزگاری بود مادرمریم از خواب بیدار شد و مریم را از خواب بیدار کرد و گفت دخترم مریم جان بیدار شو و بیا صبحانه خودت را بخور مریم بلند شد مادر در حال درست کردن صبحانه بود مریم گفت مادر جان می شود یک اب از یخچال برای بیاوری مادر گفت نمی توانم دستم بند است و مریم در یخچال را باز کرد و دنبال اب بود مادر گفت در یخچال دو ساعت است که باز است زود تر در را ببند مریم گفت چشم الان می بندم مریم اب و صبحانه اش را خورد و مادر او را به مدرس فرستاد
کنایه:دستم بند است
مبالغه: دو ساعت است که در یخچال باز است
معرکه بده اگر هم طولانی شد می توانی خلاصه اش کنی