سایه آدم، همیشه صدای لوتیها رو داره!
یه روز آدم تصمیم گرفت بره پارک، اما نمیدونست که سایهش هم قرار همراهش بیاد. هر قدمی که برمیداشت، سایهش با یه تابع خطی میاومد، انگار میخواست بگه: 'منم هستم، پس فراموشم نکن!'
آدم با خودش فکر میکرد: 'این سایه من یه ذره حسود شده! همیشه به من میگه: 'ببین من چقدر خوشگلترم!' و من هم میخوام جواب بدم: 'آره، ولی تو فقط تو تاریکی میتونی بدرخشی!'
روزی روزگاری، سایه رفت توی یک عکس سلفی و روی پوستش ضدافتاب و فیلتر گذاشت. آدم گفت: 'چرا اینقدر دنج نشستی؟ بیا برو توی نور تا بفهمی کی خوشگله!'
ولی سایه هم اینطور بهش جواب داد: 'من نور رو دوست ندارم، نور خستگی به من میاره! من با تاریکی خودمو قشنگ نشون میدم!'
و اینطور بود که سایه آدم، همیشه توی میادین نبرد با نور و تاریکی میجنگید و به آدم یادآوری میکرد که هرگز خودشو دست کم نگیره. چون حتی سایهاش هم، توی هر تاریکی، میتونه یه قهرمان بشه!
پایان!