نگارش یازدهم -

درس پنجم نگارش یازدهم

💗?? ؟؟💗

نگارش یازدهم. درس پنجم نگارش یازدهم

لطفا اگه کسی انشاء گفت وگو بین مادر وفرزند(دیالوگ) که از گوگل نباشه ممنون میشم کمکم کنه

جواب ها

جواب معرکه

غزل صفری

نگارش یازدهم

گفتم بهار، با کی گفت و گو کنم، از شما بهتر؟! بسم الله. من آماده ام. یک روز من در کف دست شما جا می شدم؛ یعنی یک دستی بغلم می کردی! از بس ریزه میزه بودی، گمان نداشتیم زنده بمانی! خدابیامرز پدرت، گاهی ساعتی نگاهت می کرد و به من می گفت: یعنی فاطمه! این بچه می ماند برای ما؟! چی جواب می دادی؟! می گفتم: صبر کن ببین چه جوری از خودت بزنه بالا!! خیلی عجیب است ها! یک روز والدین آدم، با یک دست، آدم را بلند می کنند، روز دیگر قد بچه از پدر و مادرش بلندتر می شود! البته آن روز هم تمام زمام بچه، همچنان در کف دست پدر و مادر است. یعنی چی؟! کافی است یک روز مادر، بچه خود را دعا نکند. هر کسی هر جایی رسیده، از دعای پدر و مادرش بوده. چه خوب که من از شما هستم! بچه، پاره تن آدم است. ادامه آدم است. اینکه الان تو داری با من حرف می زنی، انگار من دارم با دست خودم صحبت می کنم! اصلا مادر یعنی چی؟! بی شباهت به بهار نیست. خدا به واسطه بهار، زمین را دوباره زنده می کند و به واسطه مادر، نسل آدم را. از اینکه مادر هستی، چه احساسی داری؟! هر دختری از همان بچگی، عروسک های خودش را تر و خشک می کند. بعدا که مادر شد، همان چیزهایی که در بچگی داشت تمرین می کرد، به شکل واقعی انجام می دهد. مرد وقتی پدر می شود، تکالیفش بیشتر می شود، کانه آدم جدیدی می شود، اما زن وقتی مادر می شود، برمی گردد به همان سنین دخترانه اش. به همین دلیل، خانم ها راحت تر مادری می کنند، تا آقایان، پدری! و زن ها از مردها تکمیل ترند! مرد وقتی پدر می شود باید از محیط بیرونش، چیزهایی بیاموزد، اما زن وقتی مادر می شود، حامل احساسی ذاتی و فطری از اندرون خویش است. حس مادر بودن، ادامه منطقی همان احساسی است که زمان خاله بازی، درون هر دختری شکل می گیرد. منتهی تو اینجا با عروسکی طرفی که جان دارد. اما وقتی دختربچه ها عروسک های خودشان را می خوابانند، اصلا تصنعی نیست! همین طور است. دختربچه مجبور است به عروسک خود جان دهد، اما بچه آدم، عروسکی است که خودش جان دارد! جانی که البته مدیون مادر است! البته! هیچ عروسکی از شکم هیچ دختری بیرون نمی آید! گفتم که؛ مادر بودن شکل کامل شده همان بازی های دوران دختری است. فرق هایی دارد و تشابهاتی، اما ادامه همان است. حس همسر شهیدی در شما قوی تر است، یا مادر بودن؟! برای یک مادر، هیچ حسی، قوی تر از حس مادر بودن نیست!! اُه اُه! بابااکبر ناراحت نشود؟!! نه اتفاقا! مردها خودشان دوست دارند که همسرشان، حس مادرانگی قوی داشته باشند که دارند. این را مرد، خودش ذاتا خوشش می آید که زنش، بیشتر مادر بچه هایش باشد، تا زن خودش، هر چند که این ۲ تا، در طول هم است. اما خانم ها برعکس! مردشان را در وهله اول، همسر خودشان می خواهند، بعد، پدر بچه! شاید همین طور باشد که می گویی! این طبیعت خانم هاست. زن ها، مردشان را بیشتر برای خودشان می خواهند، اما مردها، زن شان را بیشتر برای مادری بچه های شان می خواهند. این، نه ضعف مرد است و نه ضعف زن، بلکه مکمل بودن زن و مرد، دقیقا در امتزاج همین چیزهاست. با این حساب، یک سئوال می کنم، خواهش می کنم راستش را بگو. به بابااکبر نگفتی جبهه نرو؟! بگویم نه، دروغ نگفته ام، بگویم آره هم دروغ نگفته ام! هیچ زنی دوست ندارد با هیچ بهانه ای، حتی هیچ هزینه ای، مرد زندگی خود را از دست بدهد، اما مسئله جنگ فرق می کرد. از آن لحظه که جنگ شروع شد، تا نخستین روزهای بهار ۶۱ که پدرت رفت منطقه، می دانستم که دیر یا زود پدرت خواهد رفت. وقتی که در خانه بود، می گفتم؛ اکبر! جبهه نمی روی؟! اما وقتی که جبهه رفتنش جدی شد

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت