نگارش هشتم-

درس 3 نگارش هشتم

hasti

نگارش هشتم. درس 3 نگارش هشتم

چلطفا برای این عکس یک انشا بگین فقط تو رو خدا از تو گوگل نباشه

جواب ها

جواب معرکه

𝒚𝒂𝒔𝒆𝒓

نگارش هشتم

یک روز پاییزی، وقتی هوا کمی خنک و آسمان ابری بود، پسرک کوچکی با کت و شلوار مدرسه‌اش از خانه بیرون رفت. موهای قهوه‌ای‌اش مرتب شانه شده بود و صورتش پر از شور و هیجان برای یادگیری چیزهای جدید. اما چیزی که همه را متعجب می‌کرد، کوله‌پشتی او بود؛ نه یک کوله‌پشتی معمولی از پارچه یا چرم، بلکه ساخته شده از آجرهای قرمز و سنگین! آجرها روی هم چیده شده بودند، با بندهای چرمی که به سختی آن‌ها را نگه می‌داشتند، و پسرک با قدم‌های محکم اما کمی خمیده به سمت مدرسه می‌رفت. این کوله‌پشتی آجری، نمادی از بار سنگین دانش بود. هر آجر، مثل یک کتاب قطور یا یک درس سخت، وزن خودش را داشت. پسرک احساس می‌کرد که با هر قدمی، دنیا را روی شانه‌هایش حمل می‌کند. اما در چشمانش، برق امیدی می‌درخشید؛ چون می‌دانست که این آجرها روزی به دیواری محکم تبدیل خواهند شد، دیواری که آینده‌اش را می‌سازد. اطرافش دیوار خاکستری و ساده‌ای بود که انگار شاهد تلاش‌های اوست، و او بدون شکایت، راهش را ادامه می‌داد. این تصویر به ما یادآوری می‌کند که تحصیل گاهی مثل حمل بار سنگینی است، اما در نهایت، میوه‌ی شیرینی می‌دهد. پسرک کوچک، قهرمان کوچکی است که با صبر و استقامت، به سوی موفقیت قدم برمی‌دارد. کاش همه ما مثل او، بار زندگی را با لبخند تحمل کنیم! معرکه یادت نره 😊

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت