موضوع :آتش
من آتش همیشه در دنیای واقعی وجود ندارم گاهی در قلب ها و گاهی هم در جان ها لانه میکنم من سوخته میشوم گاهی هم می سوزانم اما این که انسان ها میبینند و می سوزد من نیستم بلکه احساسات من هستند که از بی وفایی گر گرفته اند من آتش همه جا هستم گاهی در صحرا گاهی در سرما و سبب گرمی جان ها من هستم گاهی انسان ها سبب بی حرمتی من می شوند زیرا مرا وادار به انجام کارهایی می کنند که خودم دوست ندارم آن را انجام دهم اما بی گناهم زیرا محکوم به سوزانی هستم گاهی درون قلب هیزم ها گاهی کنار تکه ای از کینه ها نام من همه جا هست زیرا آدمیان اینگونه می خواهند گاهی مرا به اوج می رسانند و گاهی هم به افول می کشانند اما بگذریم که گفته اند هرکسی قاتل خودش را دارد آری قاتل من هم باران ها هستند آنان که از پارگی نبض بغض ابرها آواره اند و چاره ای برای رهایی ندارند اما به کدامین گناه باید خاکستر شوم زیر قدم ها آواره شوم و مغرور اینگونه دیوانه تر شوم این دیگر غیر قابل جبران است اما چه می شود کرد زیر پهنه ی این هستی ، نیستی که جانسوز و بی امان است