قلب
من یک قلب هستم گاه شکسته میشوم و گاهی هم عاشق میشوم برایم فرقی ندارد که چه پیش می آید زیرا شیشه ی عمر من دست زندگیست من واسطه چشم ها آواره میشوم به واسطه قدم ها پیدا میشوم در آسمانها و هستی ها همه جا هستم شاید عده ای فکر کنند که کار من خون رسانی به بدن است اما خیر کنترل مغز دست من است عاشقی ها زیر دست من است زیرا من یک قلب نیستم هزاران احساس هستم که آمیخته با عقاید هستم