مقدمه.صبح زود برای رفتن به مدرسه از خواب پاشدم و بعد از گذراندن کار های هر روز (دست شویی. مسواک شست و شوی صورت و خوردن صبحانه)مشغول پوشیدن لباس فرم مدرسه شدم و از خانه بیرون رفتم.
بدنه.وقتی وارد کوچه شدم دوستان هم سن و سال های خود را دیدم که به سمت مدرسه میرفتند. نانوایی سر کوچه را دیدم که با جنب و جوش زیادی در حال پختن نان و تحویل ام به مشتری ها بود
اقای مرتضی صاحب سوپر مارکت کوچکمان را دیدم که در مغازه را میخواست باز کند و اجناس خود را اناده روبه رویی با مشتری ها میکردبند دوم
کمی جلو تر که رفتم پیرمرد سالخورده ای را دیدم که با یک نان وشانه تخم مرغ به سمت خانه میرفت و یک لبخند زیبا بر لبانش بود. درسمت من دو مرد که با لباس ورزشی درحال دویدن و ورزش صبحگاهی بودن را دیدم و جالب تر از آن که من انجام روز هرگز از راه مدرسه خسته نشدم
نتیجه من ام روز با دقت فراوان دیدم که ام راه کسل کننده و حوصله سر بر سر صبح مدرسه بسیار برایم جالب و دیدنی بود بر خلاف بقیه روز ها که که این مسیر. را در راه بودم
امیدوارم انشا خوبی باشه