تاج یادت نره
موضوع پروانه ای هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
دیگر افتاب غروب کرده بود و اثری از نور سرخش نبود مهتاب نورش را در دامان سیاه شب گسترده بود و ستارگان که مانند مروارید به دامن سیاه شب چسپیده بود به من چشمک میزد .بال های ظریفمدیگر تحمل پرواز نداشتند،خودم رابه سختی به تخته سنگی که کنارم بود رساندموبال هایم را روی ان پهن کردم تا کمی از خستگی ام کاسته شود درهمین حال بودم که نور عجیبی چشم هایم رابه خود خیره کرد گویی که انگار یک ستاره از اسمان افتاده باشد سریعا اماده پرواز شدم و با وجود خستگی ام خودم را در زمان کوتاهی به ان نور رساندم ماه رخ نقره ای اش را پشت ابر ها پنهان کرده بود و جنگل در تاریکی مطلق غرق بود نور شمع نیمه سوخته قلبم را روشن ونورانی کرد وحس لطیف ارامش وجود نازکم را نوازش کرد چه دیروز که کرم ابریشم کوچکی بودم وچه حالا که پروانه ای بالغ هستم.ناگهان باد سیلی محکمی را بر روی گونه هایم گذاشت که به خود امدم و حس اشفتگی و تلخی دروجودم سرا زیر شد ومن برای دفاع از شمع بال های ظریفم را دوطرف شمع گذاشتم که بال هایم اتش گرفت ومن جانم را فدای این شمع کردم