موضوع انشا: ورود موش به خانه
در یک روز زمستانی، وقتی که برف سفید و نرم بر زمین نشسته بود، من در اتاقم مشغول مطالعه بودم. ناگهان صدای خفیفی آمد؛ صدای جستوخیز. کنجکاوانه به سمت منبع صدا نگاه کردم و دیدم که یک موش کوچک، با چشمان درخشان و گوشهای بزرگ، از زیر درز دیوار به داخل اتاق وارد شد.
موش به آرامی و با احتیاط قدم برمیداشت، گویی که میدانست در دنیای ما غریبه است. من با دقت به آن نگاه میکردم؛ بدن خاکستری و نرمش زیر نور لامپ به وضوح دیده میشد. لحظهای ایستاد و بعد به سمت میز و چراغ مطالعهام دوید، آنقدر سریع که نمیتوانستم چشم از آن بردارم.
در این لحظه، حس ترس و دلسوزی درونم خروشید. فهمیدم که موش نیز مانند دیگر موجودات، به دنبال غذا و سرپناهی گرم میگردد. اما من نمیتوانستم او را در خانهام بپذیرم. به آرامی از جایم بلند شدم و درب اتاق را باز کردم تا او را بیرون کنم. موش نگاهش را به من دوخت و لحظهای مکث کرد، گویی از رفتار من شگفتزده شده است.
در نهایت، موش با سرعت از اتاق خارج شد و به سمت دنیای بیرون دوید. در آن لحظه، برایم روشن شد که هر موجودی در این دنیا داستان خود را دارد و ما باید به جای ترس، کمی هم به آنها بخشش کنیم. با این تفکر، به تحصیلاتم ادامه دادم و این تجربه کوچک را در ذهنم باقی گذاشتم.
تاج یادت نره★از گوگل نیس!