معرکه بده
عنوان: 'فیلتر اینستاگرامی'
'رضا پسر سادهای بود از یک محلهٔ معمولی. زندگیِ معمولی داشت با لبخندهای واقعی و مشکلات پیشپاافتاده. تا اینکه وارد اینستاگرام شد.
آنجا با دنیایی مواجه شد که همه «کبک» بودند: پستهای لاکچری، بدنهای ورزشی بدون ذرهای چربی، سلفیهای کنار استخرهای رؤیایی و کپشنهای شاعرانه. رضا تصمیم گرفت او هم یک «کبک» شود.
او تمام پساندازش را خرج لباسهای مارکدار کرد، وام گرفت تا در یک سالن ورزشی لاکچری ثبتنام کند، و هر عکسی را با دهها فیلتر میپسندید. آنقدر در این نقش غرق شد که کمکم «خودِ» واقعیاش محو شد: همان رضایی که از خوردن نان و پنیر در پارک محله لذت میبرد، از گپزدن با دوستان قدیمی خوشحال میشد و مشکلات مالیاش را راحت با خانواده در میان میگذاشت.
یک روز در یک مهمانی، دوست قدیمیاش او را صدا زد: 'رضا!' ولی او حتی نفسش را حبس کرد تا مبادا با همان لهجهٔ قدیمی جواب دهد. در حبسِ نفسهایش فهمید که تراژدی واقعی این نیست که به جایگاه کبکها نرسیده، بلکه این است که در مسیر تقلید، راه رفتنِ خودش، نفس کشیدنِ خودش و زندگیِ خودش را فراموش کرده است.'
نکتهٔ اخلاقی مدرن:
'در دنیایی که همه در حال اجرای یک نمایش هستند،اصیل بودن بزرگترین شهامت است. ارزش تو به تقلید از دیگران نیست، به بودنِ خودت است.'