جواب معرکه
روزی روزگاری، در یک روستای کوچک، دو دوست به نامهای علی و حسن زندگی میکردند. آنها از بچگی با هم بزرگ شده بودند و همیشه در کنار هم بودند. یک روز، تصمیم گرفتند به جنگل بروند و میوههای خوشمزهای که در درختان میروید را بچینند.
در حین گشت و گذار در جنگل، آنها به درختی بزرگ و پربار رسیدند. میوههای آن درخت به قدری زیبا و خوشمزه به نظر میرسیدند که هر دو تصمیم گرفتند از آنها بچینند. اما درخت به قدری بلند بود که چیدن میوهها کار آسانی نبود. علی به حسن گفت: “من میتوانم بالا بروم و میوهها را بچینم، تو هم زیر درخت بایست و میوهها را بگیر.”
حسن کمی نگران بود و گفت: “نه، این کار خطرناک است. بهتر است هر دو با هم کار کنیم.” اما علی اصرار داشت که او میتواند این کار را انجام دهد. پس علی بالا رفت و شروع به چیدن میوهها کرد. حسن در زیر درخت ایستاده بود و میوهها را میگرفت.
ناگهان، علی پایش لیز خورد و از درخت افتاد. حسن به سرعت به او کمک کرد و او را به خانه برد. علی در حالی که درد میکشید، به حسن گفت: “متاسفم که به حرفت گوش نکردم. باید به حرف تو گوش میدادم.”
حسن با لبخند گفت: “یادت باشد، همیشه باید به حرف دوستانت گوش کنی. ضربالمثل معروفی هست که میگوید: ‘دو سر بهتر از یک سر است.’”