با چشمای خواب آلود رفتم مدرسه آخ دوباره دیر رسیده بودم یجوری که آقای ناظم نبینتم پیچوندم رفتم پشت در کلاس با استرس زیاد در زدم و رفتم تو توف به این شانس عهه اقا ناظم شما این دنبالتون میگشتم تو اسمونا دنبالتون بودیم تو کلاس پیدا تون کردم گفت بچه انقد زبون نریز بیا برو بشین سر جات بعد به معلم یچیزی گفت و رفت اخه لامصب کی زنگ اول سر صبحی کلاس ریاضی میزاره بزور گوش دادیم و وسطش چرت میزدیم تا زنگ تفریح رو زدن انگار خدا رو به همون دادن همه خواب از سرشون پرید اخه تازه اول کار بود ازون جلو محمد داد زد دادا حواست کجاست امروز کنسرت داریا کلاس انگار کنسرت ساسی بود من میخوندم محمد با میز تنبک میزد و بقیه وسط خعلی خوب بود تازه اون کلاسی ها هم که میخواستن بیان پول ازشون میگرفتیم راهشون می دادیم و این پول ها زنگ بعد بوفه رو خالی میکردیم کنسرت تموم شد و زدیم تو فازی که هرکی چجوری وارد و خارج کلاس میشه نوبت من شده بود زنگ تموم شدن زنگ تفریح رو زدن بچه ها گفتن حالا که معلم نمیاد تو اجرا تو بکن اومدم در رو بازکنم بگم آقای رسولی اینجوری از کلاس خارج میشه که انگار موشو آتیش زده بودن جلوم سبز شد برگام زیخت زبونم بند اومده بود و همه بچه ها زدن زیر خنده گفتم آآآقا ما داریم میریم گچ بیاریم تو روی خودش نیاورد و گفت بجم بچه این زنگ باید یه طراحی خوب تحویل بدی اون زنگم گذشت و زنگ تفریح های بعدی دوباره روز از نو روزی از نو زنگ اخر دینی داشتیم همین که زنگ پایان مدرسه رو زدم از جام بلند شدم با صدای کمی بلند گفتم آزاد شدم خوشحالم ننه بچه ها داد زدن ایشالا آزادی قسمت همه معلم دینی چشاش ۴ تا شد یه خنده ریزی کردم و از کلاس زدم بیرون والا اخه مدرسه که زندان نیست باید لذت برد ازش
شرمنده و عذر خواهی ولی این موضوع زیاد طنز نمی شد ازش بیرون اورد 🙏🏻