نگارش دهم -

درس 3 نگارش دهم

مینا

نگارش دهم. درس 3 نگارش دهم

میشه برام انشا در مورد باران بنویسید درس سوم نگارش دهم

جواب ها

موضوع باران یکی از موضوعات زیبا و طبیعی است که می‌توان در مورد آن انشا نوشت. در ادامه یک نمونه انشای ساده و قابل فهم درباره باران ارائه می‌دهم: --- **عنوان: باران، راز آسمان** باران، این نعمت آسمانی، نماینده‌ای از زندگی و تازگی است. هرگاه ابرهای تیره و خاکستری آسمان را می‌پوشانند، قلبم پر از شوق و امید می‌شود. باران همانند یک شاعر ماهر، با هر قطره‌اش داستانی از عشق و زندگی را روایت می‌کند. وقتی که باران شروع به باریدن می‌کند، زمین‌ به آرامی نوشیدنی گوارا و سردی را دریافت می‌کند. زمین خشک و تشنه، با هر قطره باران جان می‌گیرد. درختان با شادابی خاصی به استقبال باران می‌روند و برگ‌هایشان را دراز می‌کنند تا از این نعمت بهره‌مند شوند. باران همچنین فرصتی برای تفکر و تجدید نظر در زندگی است. زمان‌هایی که زیر باران می‌ایستم و قطراتش روی صورتم می‌زنند، احساس می‌کنم که تمام تنش‌ها و سختی‌های روزمره‌ام از بین می‌روند. باران می‌تواند تصورات و خاطرات را آرامش بخشد و روح را تازه کند. صدای باران نیز موسیقی خاصی را به زندگی‌ام می‌آورد. هر بار که می‌شنوم، حس می‌کنم که طبیعت خودش را به زبان دیگری به من معرفی می‌کند. این صدا می‌تواند آرامش‌بخش باشد و من را به تفکر درباره‌ی زیبایی‌های زندگی و طبیعت دعوت کند. در نهایت، باران برای من سمبل دوستی و ارتباط است. باران می‌تواند دل‌ها را به هم نزدیک کند و یادآور شود که در روزهای سخت، همیشه امیدی هست و زندگی دوباره شروع می‌شود. به همین دلیل، باران برای من فراتر از یک پدیده طبیعی است؛ او یک دوست وفادار است که در روزهای غم و شادی همیشه با من بوده و هست. --- این انشا به خوبی می‌تواند احساسات و تجربیات دانش‌آموز را در مورد باران بیان کند و به آنها کمک کند تا با افزایش خلاقیت خود، در نوشتن بهتری داشته باشند.

....

نگارش دهم

امیدوارم ب دردت بخوره با نام آفريننده زیبایی ها آغاز میکنم. آسمان بـه یکباره روشن و خاموش شد. صدای عجیبی بـه گوش رسید. گویا رعد و برق اسـت. آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع بـه بارش کرد. آرام آرام بارید، آسمان بیخودی شلوغش کرده بود،مـن خودم شاهد بودم ! بوی خاک هوا را برداشته بود، تند تند نفس هاي عمیق می کشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم. اما هر چـه میگذشت شدت بارش باران بیشتر می‌شد روی لباس هایم علامت قطره هاي باران افتاده بودو خیس شده بود. برگ هاي درختان هم حسابی شسته و شفاف شده بودند،گویی حمام کرده اند! مادران چادرشان رابه روی سر کودکشان می کشیدند تا مبادا خیس شوند و سرما بخورند،اما مـن بی خبال دنیا… دستانم را باز می‌کردم صورتم را بالا می‌گرفتم تا هر چـه باران هست نصیبم شود. چندی نگذشت کـه خیابانها پر از آب شد،اتومبیل ها با برف پاک کن هاي روشن شان کـه از خیابان می گذشتند آب کف خیابان رابه اطراف می پاشیدند.گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه بـه دنبال پناه گاه میگشتند،گویا لانه شان را گم کرده بودند. بالاخره بـه کوچه مان رسیدم. خدای مـن ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده اسـت ! قبل از بارندگی بنظر می رسید کـه کوچه ي بی عیب نقصی داریم!!! اما حالا می‌بینم کـه کوچه پر از چاله هاي کوچک و بزرگ اسـت. بارش باران تقریباً قطع شده بود،فقط قطره هایي کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب هاي جمع شده در چاله می افتاد و حلقه هاي زیبایی را بوجود می آورد… زنگ خانه را زدم.مادر درب را باز کرد و بـه مـن خيرمقدم گفت. لباس هایم را عوض کردم و کنار بخاری نشستم و مهمان یه فنجان چای گرم مادرم شدم

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت