بند مقدمه: یکی از حکایتهای پند آموز که از بزرگان نقل شده است، حکایت مرد فقیر و بقال است. این حکایت درباره اهمیت صداقت و امانتداری در تجارت و زندگی است.
بند اول بدنه: مرد فقیری بود که همسرش کره میساخت و او آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت. آن زن کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویی میساخت. مرد آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید.
بند دوم بدنه: روزی مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمیخرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
بند سوم بدنه: مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم. مرد بقال شرمنده شد و فهمید که مرد فقیر صادق و امانتدار بود و او را بیاستحقاق متهم کرده بود.
بند نتیجهگیری: این حکایت ما را به این نکته آموزش میدهد که همیشه باید در تعاملاتمان با دیگران صداقت و امانتداری را رعایت کنیم و از پیشداوری و توهین به کسانی که ممکن است از ما کمتر باشند پرهیز کنیم. چرا که خداوند همه چیز را میبیند و هر کس را به اندازه کارش پاداش و جزا میدهد.