انشا درباره عینک
موضوع: عینک جادویی
هر روز وقتی به مدرسه میروم، سوار بر دوچرخهام میشوم و در مسیر همیشگیام رکاب میزنم. اما در این مسیر یک روز به یک فروشگاه عینک عجیب و غریب رسیدم. داخل فروشگاه، عینکی درخشان و زیبا، به رنگهای متفاوت چشمم را به خود جذب کرد. با کمی تردید، به سمت فروشنده رفتم و از او خواستم این عینک را به من نشان دهد.
فروشنده لبخندی زد و گفت: «این عینک خاص است، به تو قدرت دیدن چیزهایی را میدهد که دیگران نمیتوانند ببینند.» جالب شد! با سعی و تردید عینک را روی چشمم گذاشتم. ناگهان همه چیز تغییر کرد! دنیایی رنگین و پر از موجودات عجیب و جالب در اطرافم پدیدار شد. درختان به شکلهای مختلف و حیوانات در حال گفتوگو با یکدیگر بودند.
با هر قدمی که برمیداشتم، عجایب جدیدی را کشف میکردم. دوستانم متوجه تغییر من شدند و از من خواستند تا عینک را به آنها نیز قرض دهم. اما متوجه شدم که این عینک تنها به من تعلق دارد و نمیتوانستم آن را به کسی بدهم. این تجربه به من نشان داد که هر یک از ما دنیای خاص خود را داریم و حتی اگر دنیا در ظاهر یکسان به نظر برسد، در درونمان کلی رمز و راز وجود دارد.
نهایتاً، تصمیم گرفتم عینک را به فروشنده بازگردانم. چون متوجه شدم که برای کشف دنیای واقعی، نیازی نیست به یک عینک جادویی تکیه کنم. بلکه با نگاه دقیقتر و ذهن باز به اطرافم میتوانم زیباییهای دنیای خود را ببینم. عینک هم یادآور این نکته بود که همیشه باید با دقت به اطراف نگاه کنیم و از لحظات ساده زندگی لذت ببریم.
***
انشای شما میتواند با همین ساختار یا موضوعات دیگر مرتبط با عینک ادامه پیدا کند. توجه کنید که احساسات و تجربیات شخصی خود را در نوشتن بگنجانید تا اثر شما به یاد ماندنیتر شود.