جواب معرکه
سلام داش🤍☕
خدم نوشتم برات ــ.....
هوا داشت روبه تاریکی میرفت و من چنان خوشحال بودم که می خاستم پرواز کنم چون امروز چار شنبه سوری است و قرار با خانواده خودم و عموم بریم بیرون
داشتم فکر میکردم از کجا پول جور کنم که خدا خودش رسوند یه کیسه بزرگ و پر از کتاب کهنه تو حیاط بود ک به نمکی فروختم و پولشو گرفتم کم بود ولی میتونستم باهاش چن تایی ترقه بخرم..... تمام فکر و ذکرم شده بود خرید ترقه..... جلوی تلوزیون دراز کشیده بود م و فکر میکردم پولمو چجوری ترقه بخرم ک تموم نشه
خلاصه با همین خیالات خابیدم و با صدای زیبا و کلفت خروس مون بیدار شدم پاشدم و دویدم سمت مغازه
خوب ک رسیدم دم مغازه دیدم( عه زیر شلواری پامه و نیم استین ولی عیبی نداش ولش کن بعدن عوض میکنم فعلن مهم نیس) بعد با همون سر و شکل وارد مغازه شدم
خوشبختانه پولم کفاف پنج تا ترقع سیگاری و یک کپسولی رو داد بقیه شم مواد گرفتم تا خودم ترقه دستی درست کنم و حسابی کیف کنم..... خلاصه با هزار بدبختی بابا رو راضی کردم و رفتم مواد ترقه دستی خریدم و باجون و دل نشستم و درست کردم.... با صدایی بیدار شدم وای خابم برده بود..... همه داشتن حاضر میشدن منم بلند شدم تا حاضر بشم و با هم بریم باغ عموم
داداش کوچولوم ک با لباس تو خونه ایش اومد
ابجی بزرگمم مانتو پوشید
منم هر چی گشتم چیزی پیدا نکردم
در نهایت با یک زیرشلواری و کاپشن رفتم باغ
اون جا عموم و زنموم و سه تا پسر عموهام بودن سریع اول کاری کلی اتیش کردیم و پریدیم از روش بعدش پسرعموم ک پولدار بود یک ترقه دوزاده تایی رنگی اورده و اتیشش داد وای که چقدر قشنگ بود دوازده تا رنگ قشنگ پشت سر هم توی دل اسمون میرفتن و غیب میشدن
بهترین شب زندگیم شد
تنها بدی ای که داشت این بود ک تیپم خوب نبود و تازه گوشه ی زیر شلواریم هم موقع پریدن از اتش سوخت و با نگاه عصبی بابا روبه رو شدم و معلوم است برسیم خانه پدرم را در میارد......
امید وارم خوشت بیـــاد 🙃
زهـــرا زارعــــی 🤍☕