انشای «صحنهی ورود یک موش بهخانه»
امشب، در لحظات پایانی روز و در سکوتی نسبی که بر خانه حاکم بود، ناگهان صدای خشخش ریز و ملوس به گوشم رسید. کنجکاویام بیدار شد و به سمت منبع صدا چرخیدم. نور کمسوی لامپ بالای سرم، سایهی کوچکی را بر روی دیوارها میانداخت و به تدریج، آن سایه شکل مشخصتری به خود گرفت.
موشی کوچک و خاکستری رنگ، با چشمان درشت و سیاهش، از زیر درز در به آرامی وارد شد. در ابتدا شک کرده بود که آیا اینجا امن است یا نه. سرش را کمی بالا آورد و به اطراف نگاهی انداخت، گویی میخواست مطمئن شود که کسی او را نمیبیند. گوشهایش تیز و متحرک بود و هر لحظه آماده بود تا به کوچکترین صدایی واکنش نشان دهد.
موش، با احتیاط و نرمی، پا به عرصهی جدید گذاشت و بدن کوچکش را به آرامی به جلو هل داد. صحنهای که به چشمم آمد، بهخصوص جالب و در عین حال کمی ترسناک بود. وقتی که بر روی کفپوش خانه ایستاد، صدای نرم و ریز پاهایش کاملاً محسوس بود. او سرش را به جلو آورد و انتهای دمش را کج کرد، همانند یک کاوشگر که به محیط ناشناختهاش نگاه میکند.
سپس، موش تصمیم گرفت که به سمت آشپزخانه حرکت کند. ببینید، آشپزخانه همیشه مملو از بوی خوش غذاها و گاه خوراکیهای فراموششده بود. من کمک کردم تا آن را از تماشای صحنه بگذراند. در زبان خود بیصدا کلمات «جذاب» و «ترغیبکننده» را با مشاهده شکر و تکههای نان متروکه در قلب آشپزخانه، حس میکرد. او به آرامی و با دقت، به سمت جعبهی شکر رفت و با نوک بینیاش آن را بررسی کرد.
یک لحظه، به نظر میرسید که موش به چیزی پی برده و چشمانش میدرخشید. با سرعتی بالا، به سمت تکه نان کوچک و خشک که زیر گاز افتاده بود، دوید. موش کوچولو با اشتیاق آن را در دندانهایش گرفت و شروع به خوردن کرد. صحنهای جالب و طنزآمیز بود؛ من میتوانستم تصور کنم که او با لذت هر تکه از نان را میخورد، شاید به این فکر میکرد که زندگی چقدر شیرین است!
اما ناگهان، صدای قدمهای یکی از اهالی خانواده در راهرو به گوش رسید. موش، به سرعت و به طرز وحشتزدهای، نان را رها کرد و به سمت همین درزِ کوچک از جایی که آمده بود، دوید. آن صحنه، تجربهای عجیب برای من بود؛ موش بهسرعت و در عین حال با ظرافت به خانهاش بازگشت، درست همانطور که به آن پا گذاشته بود.
در نهایت، سکوت باز هم به خانه بازگشت. اما یاد آن موش و سرکشیاش به دل خانه، ساعاتی در ذهنم حک شد. هرچند ممکن است برای برخی، ورود یک موش به خانه نشانهای از کثیفی یا آلودگی باشد، اما من امروز یاد گرفتم که حتی کوچکترین موجودات هم داستانهای بزرگ و جذابی دارند. 🍞🐭✨