ابوالفضل سیاهمر

نگارش نهم. درس 3 نگارش نهم

جواب صفحه 44 نگارش رو بدید لطفا معرکه میزنم

جواب ها

جواب معرکه

سلام معرکه یادت نره
Sohail

نگارش نهم

معرکه یادت نره
سلام بفرما
سدنا ریسی

نگارش نهم

معرکه فراموش نشه
آرام ناصری

نگارش نهم

روزگاری در شهری مردی به نام باقر همراه با همسرش زندگی میکرد که وضع مالی خوبی هم نداشتند. یک روز که باقر از سر کار به خانه آمده بود ناگهان زنگ در خانه‌شان زده شد، وقتی در را باز کرد، همسایه‌اش را دید که پس از احوالپرسی او را به خانه دعوت کرد. همسایه می‌خواست وام بگیرد و دنبال ضامن بود و از باقر خواست که ضامن او شود. باقر قبول کرد و فردای آن روز همراه با همسایه‌اش به بانک رفتند. پس از انجام کارها همسایه موفق به دریافت وام با ضمانت باقر شد. سه چهار ماهی گذشته بود که باقر از همسرش پرسید: چند روزی است که همسایه را ندیده ام، از او خبر داری؟ همسرش گفت نه او را ندید‌ام. یک ماه گذشت و از طرف بانک با باقر تماس گرفتند و به او گفتند که آقای واحدی که همسایه‌اش است قسط وام خود را پرداخت نکرده است و شما که ضامن او شدید باید قسط وام را بپردازد. باقر هم که وضع مالی خوب نداشت، مجبور شد خانه‌اش را بفروشد و قسط وام را بپردازد. چند سال گذشت، یک روز باقر و همسرش که به بیمارستان برای ملاقات یکی از اقوامشان رفته بودند. آقای واحدی را دیدند که پشت در اتاق عمل ایستاده و گریه می‌کند. باقر جلو رفت و از او علت را جویا شد. وقتی آقای واحدی باقر را دید با گریه به سمتش آمد و او را بغل کرد و گفت: از وقتی که از محله شما رفته‌ایم همسرم ناراحتی قلبی پیدا کرده است و الان هم دکتر دارد او را عمل میکند و احتمال زنده ماندنش کم است. مرا ببخشید مجبور بودم که آن کار را با شما انجام دهم قول میدهم اشتباهم را جبران کنم. پس از یک ساعت دکتر از اتاق عمل بیرون آمد و خبر داد که عمل موفقیت آمیز بوده است و حال همسر آقای واحدی خوب است. آقای واحدی باقر و همسرش را به بانک برد و پول آن‌ها به حسابشان واریز کرد، و از آنها طلب بخشش نمود. باقر و همسرش آنها را بخشیدند و از آن پس دوباره با هم رفت و آمد کردند. از قدیم گفته اند:  کوه به کوه نمیرسد اما آدم به آدم میرسد.

سوالات مشابه درس 3 نگارش نهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام