...Sara ...

نگارش یازدهم. درس اول نگارش یازدهم

بچه ها لطفا یه انشا برای صفحه 32 بگید. فقط از اینترنت و گام به گام نباشه

جواب ها

دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

در یکی از روز های قشنگ پاییزی ، وقتی مردم دوان دوان زیر شلاق های باران، از کوچه های زرد و قرمز شهر می گذشتند . در همان گوشه کنار ها ،درست در زیر تک درخت تاک کوچه گلها، برگی با روی زرد و رنگ پریده و افتاده از درخت، هنوز هم با دلی مجنون گونه منتظر بود.
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

بادی وزید و او را با خود به گذشته برد. با بغض و لجبازی گفت : اگر خواهش کنم چه ؟ و لبانش از بغض شروع به لرزیدن کرد
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

بادی وزید و او را با خود به گذشته برد. با بغض و لجبازی گفت : اگر خواهش کنم چه ؟ و لبانش از بغض شروع به لرزیدن کرد
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

خانمِ بهار، در عین طنازی باطنی اش پر از صبوری گفت : این قدر بی تاب نباش برگ کوچک من تا چشم برهم بزنی باز خواهم گشت و برگ را در آغوش کشید.
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

و برگ چه کودکانه فکر کرد می تواند عاشق بهاری شود که دیگر هرگز در زندگیش تکرار نخواهد شد. باد تند تر شده بود و سرما وجود شکننده اش را در بر گرفته بود با وجود همه ی اینها هنوز هم امید به برگشتن بهار داشت.
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

برگ کوچک اخرین برگ درخت بود و درخت با افتادنش به خوابی عمیق فرو رفته بود و او تنها تر از همیشه در خود فرو رفت و به یاد اورد روزهای گرم تابستان را ... همه مشغول کار بودند و برای میوه های تازه شکل
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

گرفته مواد مغذی تولید می کردند . و او در دل کوچکش مدام می گفت پس بهار کی می آید ؟ روز ها پی در پی می گذشت و بلاخره پاییز هم از راه رسید اما او هم مثل تابستان خبری از خواهر بزرگترش نداشت .
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

پاییز بی رحم بود و با امدنش همه دوستان برگ کوچک را با باد های وحشی اش از بین برد . پاییز اشک تمام ابر هارا در اورده بود ولی برگ کوچک سخت مقاومت می کرد چه در مقابل باد های خشمگین زیر دست پاییز چه در مقابل سردی هوا وچه در مقابل مریضی سختش خم به ابرو نیاورد تا اینکه
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

یک روز پاییز بی رحم تر و ترسناک تر از همیشه به سراغ برگ کوچک امد و خبری داد که برگ از شدت ترس از درخت پایین افتاد و آن خبر خبر وحشتناک نیامدن بهارمهربانش بود .
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

باران هنوز می بارید و کودکی بی خبر از دل برگ ها تند تند پا رویشان می گذاشت و از صدای شکستن انها غرق لذت می شد
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

برگ در دل گفت کاش به سراغ من هم بیاید و با ناباوری گفت هنوز هم باور نمی کنم ولی انگار خودمم دیگه باورم شده که بهارم هرگز نمیاد وهمان کور سوی نور دل دلش خواموش شد قطر اشک یکی از ابرها بر تن خسته
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

اش خورد و کودک ناگاه به سراغش امد و پاییز بدجنسانه قهقه زد و مردم بی خبر از نابود شدن برگ کوچک عاشق تند تند از کوچه می گذشتند و با هر قدم برگ دیگری را نابود می کردند .
دوازدهم ریاضی

نگارش یازدهم

چند ماه بعد بهار امد اما دیگر برگی نبود که عاشق بهار باشد ولی بهار هنوز هم مثل همیشه می خندید و اصلا یادش هم نبود به برگی قول زود برگشتن داده بود .

سوالات مشابه درس اول نگارش یازدهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام