عنوان: یک روز از کلاس
روز شنبه، وقتی به مدرسه رسیدم، آسمان آبی و خورشید درخشان بود. با دوستانم وارد کلاس شدیم و بلافاصله متوجه شدیم که امروز روز خاصی است. معلم ما، آقای رضایی، با لبخند به ما گفت: 'امروز یک روز متفاوت داریم!'
کلاس با درس ریاضی شروع شد. آقای رضایی به ما یک معما داد و گفت که باید در گروههای کوچک حلش کنیم. ما با اشتیاق به گروههای خود رفتیم و شروع به کار کردیم. صدای خنده و گفتوگو در کلاس پیچیده بود. هر گروه سعی میکرد سریعتر معما را حل کند. بعد از چند دقیقه، گروه ما موفق شد و احساس شادی و موفقیت در دل همهمان موج میزد.
پس از درس ریاضی، نوبت به درس هنر رسید. خانم موسوی، معلم هنر، به ما گفت که امروز باید نقاشیای از طبیعت بکشیم. همه ما وسایل نقاشیمان را برداشتیم و به حیاط مدرسه رفتیم. در زیر درختان بزرگ، با الهام از طبیعت، نقاشیهای زیبایی کشیدیم. من از رنگهای روشن و شاداب استفاده کردم و احساس کردم که خلاقیت من در حال شکوفا شدن است.
بعد از ظهر، وقتی به کلاس برگشتیم، آقای رضایی از ما خواست که نقاشیهایمان را به هم نشان دهیم. هر کس داستانی درباره نقاشیاش گفت و همه با دقت به یکدیگر گوش دادند. این لحظات نه تنها به ما یاد داد که چگونه هنر را با هم به اشتراک بگذاریم، بلکه دوستیمان را نیز عمیقتر کرد.
در پایان روز، وقتی به خانه برگشتم، احساس میکردم که نه تنها درسهای جدیدی یاد گرفتهام، بلکه لحظات شادی را با دوستانم تجربه کردهام. آن روز خاص در کلاس، همیشه در یادم خواهد ماند.