جواب معرکه
بعضی روزها فکرهایی به سر آدم میزند که شاید به نظر دیگران دیوانگی به نظر برسد چند وقت پیش یکی از این افکار به سراغ من آمد و ذهن مرا درگیر خود کرد به این شرط که چرا و چگونه میگذرد؟اثر از کجا میآید و میرود؟در میان راه خستگی نمیگیرد و نمیایستد! با فکر خود چند روزی درگیر بودم تا اینکه یک روز دل به طبیعت زدیم و فرصت خوبی بود تا جواب سوالم را پیدا کنم از این رو به هر بهانهای که شده خانواده را راضی کردم که به جایی برویم که جویباری در آن جاری باشد بالاخره راضی شدند و به منطقه زیبایی رسیدیم همانطور که میخواستم رودخانهای را دیدم بالاخره خودم را به آن رساندم حواسم از خانواده پرت بود و در افکار خود غرق شده بودم به روت رسیدم روی تگرسنگی که در آب بود ایستادم و شروع به کار کردم در ذهنم تصور کردم که قطرهای در حال عبور کردن از جاده رودخانه است پس آن قطره را با چشم دنبال کردم و در امتداد رود دویدم اوضاع عجیبی بود با یک چشم قطره را نگاه میکردم و با چشم دیگر پستی و بلندی زمین را نگاه میکردم بعد از چند دقیقه به خودم آمدم جای خود را یافتم که کسی در آنجا نبود لحظهای ترسیدم و گمان کردم که گم شده ام اما بر استرس خود غلبه کردم و از همان راهی که آمدم برگشتم پیش خانواده رفتم همه رنگ پریده و نگران بودند تا مرا دیدند از نگرانی درآمدند بعد از کمی توضیح دادن مرا رها کردند دوباره به سمت رود رفتم و مشغول گذر قطرهها شدم این ماجرا چندین بار تکرار شد تا اینکه پدرم آمد و کنار من نشست و پاهایمان را به رو سپردیم و از من پرسید که در چه فکری هستی؟ ماجرا را تعریف کردم و بعد از کمی مکث گفت تو با دنبال کردن گذر رود در واقع زندگی را دنبال کردی آن قطرهای که به دنبالش میدویدی خودت هستی به خانه رسیدیم تازه فهمیدم که خداوند چقدر طبیعت و رودخانه را زیبا و شگفت انگیز آفریده است اما هرچه فکر کنیم نمیتوانیم به راز آفرینش آنها پی ببریم