نگارش هشتم - درس 3 نگارش هشتم
فاطمه یوسفی

نگارش هشتم. درس 3 نگارش هشتم

کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد یه داستانی مثل این میخوام که شخصیت هاش فرق کنه

جواب ها

عنوان داستان: "گربه و خرگوش" روزی روزگاری در یک جنگل زیبا، گربه‌ای بود که همیشه دوست داشت مثل خرگوش‌ها بدود. او به خوبی می‌دانست که خودش می‌تواند به آرامی راه برود و با چنگال‌های تیزش شکار کند، اما به خاطر زیبایی دویدن خرگوش‌ها، دلش می‌خواست مانند آن‌ها به سرعت بدود. گربه تصمیم گرفت هر روز وقتش را صرف تمرین دویدن کند. او زیر درختان و بسترهای نرم جنگل می‌دوید و از جا و مزه‌های مختلف خوشش می‌آمد. روزها گذشت و او در دویدن بهتر و بهتر شد، اما وقتی برای شکار می‌رفت، متوجه شد که دیگر نمی‌تواند به خوبی قبل راه برود و خودش را پنهان کند. دیگر نمی‌توانست به آرامی به سمت موش‌ها حرکت کند و شکارهایش هر روز کمتر می‌شد. خرگوش‌ها به گربه گفتند: «چرا به ویژگی‌های خودت توجه نمی‌کنی؟ تو یک گربه هستی و قدرت فوق‌العاده‌ای داری!» اما گربه اصرار داشت که باید مثل خرگوش‌ها بدود و برتری را از آنِ آن‌ها کند. سرانجام، بعد از مدتی، گربه متوجه شد که باید به خود واقعی‌اش برگردد و از توانایی‌هایش بهره‌برداری کند. او یاد گرفت که دویدن خوب است، اما این نباید موجب فراموشی ویژگی‌ها و توانایی‌های منحصربه‌فردش شود. در نتیجه، گربه دوباره به شکارهایش برگشت و با ترکیب دویدن و راه رفتن، بهترین گربه جنگل شد. این داستان به ما یاد می‌دهد که باید به خودمان و توانایی‌های منحصر به فردمان باور داشته باشیم و از آن‌ها نهایت استفاده را بکنیم.

سوالات مشابه

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام