**عنوان: «ماجرای عجیب یک روز در مدرسه»**
یک روز صبح، مثل همیشه از خواب بیدار شدم. اما امروز کمی متفاوت بود، چون تصمیم گرفتم برای مدرسه به موقع برسم. بله، درست شنیدید! من که معمولا هر روز آخرین کسی هستم که وارد مدرسه میشوم، امروز مصمم بودم که همه را شوکه کنم.
نیم ساعت قبل از شروع کلاسها، به طور کاملاً پیشبینی نشدهای از خانه خارج شدم. در طول مسیر، چند بار به ساعت نگاه کردم، گفتم: 'وای! امروز انگار همه چیز قرار است درست پیش برود.' تا اینکه رسیدم به اولین تقاطع. از آنجا که بنده خودم را یک متخصص رانندگی میدانم، به سرعت وارد خیابان شدم که متوجه شدم ماشین جلویی به طرز عجیبی راه نمیرود. با این حال، به گمانم جادوگر است، چون هیچ وقت حرکت نکرد.
بعد از دقایقی فکر کردن، متوجه شدم که این ماشین، فقط یک دوچرخه بود که از شانس بد من، در نظر من به اشتباه ماشین دیده شده بود!
پس از این اتفاق، دوباره به راه افتادم و به مدرسه رسیدم. اما وقتی وارد کلاس شدم، با کمال تعجب، معلم به من نگاه کرد و گفت: 'چرا دیر آمدی؟' و من هم با دقت جواب دادم: 'برای اینکه به محض رسیدن، یه نوشیدنی کافهدار بزنم و با تمام انرژی وارد کلاس بشم.' معلم با نگاهی غمگین گفت: 'چه نوشیدنی؟ اینجا فقط آب مدرسه است!'
البته که یک هفتهای گذشت تا توانستم خودم را از شوک این اتفاقات خارج کنم