جواب معرکه
**انشاء: کلاغ خبرنگار** 🐦📰
در یک روز آفتابی، کلاغی سیاه و زیبا به نام 'کوکو' تصمیم گرفت که خبرنگار شود. او همیشه دوست داشت داستانهایی جالب درباره زندگی حیوانات جنگل بنویسد. این بار، او تصمیم گرفت که به سراغ دیگر حیوانات برود و از آنها مصاحبه کند. 🌳
اولین مربع جنگل جایی بود که کوکو به آنجا رفت. او به ملاقات خرگوشی سریع و خوشحال به نام 'راکی' رفت. راکی گفت: 'من همیشه در حال فرار از روباهها هستم! اما عاشق هویجها هستم.' 🐰🥕
کوکو سپس به سمت درختان رفت و در آنجا به ملاقات اردکهایی که در دریاچه شنا میکردند، رفت. آنها گفتند: 'ما در تابستان خوشحالیم و هر روز با دوستانمان شنا میکنیم!' 🦆💦
سپس، کوکو به سراغ سنجاب شجاعی به نام 'چیکو' رفت. چیکو از بالا درخت در مورد جمعآوری میوهها صحبت کرد و گفت: 'برای زمستان باید میوهها را جمعآوری کنیم تا گرسنه نمانیم.' 🌰🌳
بعد از اتمام مصاحبهها، کوکو تمام داستانها را نوشت و با خوشحالی به خانه برگشت. او تصمیم گرفت که داستانهایش را در یک روزنامه جنگلی منتشر کند تا همه حیوانات از زندگی هم باخبر شوند. 📚✨
کوکو فهمید که هر حیوان داستانی برای گفتن دارد و او با عشق اطلاعات را جمعآوری کرده بود. از آن روز به بعد، او به عنوان کلاغ خبرنگار معروف شد و هر روز به دنبال داستانهای جدید میرفت. 📖💫
**پایان** 🐦❤️
از رباته