### انشا
**عنوان: دوستی غیرمنتظره**
روزی روزگاری، در جنگل بزرگی، شیری قوی و شجاع زندگی میکرد. او بهعنوان پادشاه جنگل شناخته میشد و همه جانوران از او میترسیدند. یک روز در حالی که شیر خوابیده بود، موشی کوچک ناخواسته روی دم او دوید و شیر بیدار شد. شیر با خشم به موش نگاه کرد و او را گرفت. موش کوچک در حالیکه میلرزید درخواست عفو کرد و قول داد که روزی به او کمک خواهد کرد.
شیر ابتدا به حرفهای موش نمیخندید و او را رها کرد. چند روز بعد، شیر در تور شکار گرفتار شد و نمیتوانست خود را نجات دهد. موش کوچکی که به یاد قولش افتاده بود، به کمک شیر شتافت و با دندانهای کوچک خود تور را بریده و شیر را نجات داد. شیر متوجه شد که حتی کوچکترین موجودات نیز میتوانند بزرگترین کمکها را به او کنند.
### خلاصه:
داستان «شیر و موش» به ما میآموزد که دوستی و همکاری میتواند از هر منبعی بیاید و هر موجودی، چه بزرگ و چه کوچک، میتواند در موقعیتهای سخت به ما کمک کند.