در این انشا میخاهم خاطره ای از رفتن من و دوسنانم به فضا و دیدن آدم فضایی ها را برای شما تعریف کنم
زمانی که به محل پرتاب سفینه رسیدم دیدم که همه ی بچه ها در حال آماده شدن هستند و لباس های مخصوص فضانوردی را می پوشند و همه خوش حال بودند. من هم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم شروع به پوشیدن لباس مخصوص کردم و از این که تا چند دقیقه ی دیگر با دوستانم در فضا خواهم بود شادی می کردم در این هنگام مسئول سفینه که ما به او مهندس می گفتیم گفت: بچه ها سوار شوید
ما همگی سوار سفینه شدیم و سفینه پرید و به آسمان رفت از میان ستاره های زیبا و سیاره ای منظومه شمسی گذشتیم سفر واقعا تماشایی بود.
سیاره ی مشتری نپتون پلوتون و زحل که از همه ی آن ها زیباتر بود را دیدیم حلقه ای طلایی و زیبا دور زحل را فرا گرفته بود. از کنار خورشید که گذشتیم دلمان می خواست به آن نزدیک
شویم اما گرمای زیاد آن مانع از آن شد که به آن نزدیک شویم دوستم که خیلی هیجان زده شده بود دستش را از سفینه بیرون آورد اما دست او از گرمی و حرارت خورشید سوخت و تاول زد بعد از آن تصمیم گرفتیم به کره ی ماه برویم سطح کره ی ماه حفره های زیادی داشت و شبیه به پنیر بود [ اختیاری: یکی از بچه ها وقتی سطح کره ی ماه رادید به خیال این که می تواند به راحتی تکه ای از آن را جدا کند جلو رفت و با دندانش شروع به گاز زدن کرد اما نتوانست و دندانش هم شکست. ]
مشغول نگاه کردن به اطراف بودیم که دیدیم از پشت پستی بلندی های سطح ماه شاخک هایی در حال تکان خوردن هستند وقتی دقت کردیم متوجه شدیم موجوداتی با شاخک هایی بلند و چشمانی از حدقه بیرون آمده که روی کره ی ماه ساکن بودند ما را تماشا و کنترل می کردند در همین هنگام چند چیز تیز شبیه تیر به سوی ما پرتاب شد و ما همگی ترسیده بودیم هراسان به طرف سفینه دویدیم و سوار آن شدیم آن ها نیز به سفینه حمله کردند و به آن چسبیدند ما شروع به جیغ زدن کردیم درحال جیغ و داد بودیم که دیدیم یکی از آدم فضایی ها به سفینه ی ما چسبیده است ولی به دلیل سرعت زیادی که سفینه داشت از آن جدا شد و بر روی سطح ماه افتاد