جواب معرکه
بازآفرینی
در دشت پهناوری کلاغی زندگی میکرد که از راه رفتن ساده و معمولی خودش خسته شده بود. روزی با شگفتی کبکی را دید که با گامهایی آرام و موزون از میان سبزهزار میگذرد. از زیبایی قدمهای او به وجد آمد و با خود گفت: «من هم میخواهم مثل او راه بروم تا همه مرا تحسین کنند.»
روزها و شبها تمرین کرد؛ پاهایش را بالا میگرفت، سر را خم و راست میکرد، اما هر چه بیشتر تلاش میکرد، کمتر موفق میشد. تا آنکه سرانجام نه توانست مانند کبک گام بردارد و نه یادش ماند که خود پیش از این چطور راه میرفت.
از آن پس، هر گامی که برمیداشت، تلوتلو میخورد و دیگر نه کبک بود و نه کلاغ!
اگر کسی بخواهد بیآنکه خودش را بشناسد از دیگران تقلید کند، نه به زیباییِ آنان میرسد و نه به سادگیِ خودش بازمیگردد. هر کس زیبایی و تواناییِ ویژهٔ خود را دارد که باید آن را بشناسد و پرورش دهد.
موفق باشی
معرکه یادت نره❤