نگارش نهم -

درس 3 نگارش نهم

سوال واضح !

حسین عمارلو

نگارش نهم. درس 3 نگارش نهم

سلام دوستان خسته نباشید. دوستان لطفا کمک کمک می خوام دبیر گفته که هر کدوم ۹ خط بنویسم موضوع هم کفش هست لطفا بگیم فردا باید بخونم هرکی کمک کرد دستش درد نکنه و هم تاج میدم. و خواهش میکنم کمک کنیم. یا علی

جواب ها

جواب معرکه

mr hamin

نگارش نهم

نوشته عادی کفش بهترین اختراع بشر است. واقعا وقتی با خودم فکر میکنم میبینم که کفش ویژگی های کاربردی زیادی دارد و اگر نبود ... میخواید اصلا راجبش فکر نکنیم؟ چون واقعا عذاب اوره راه رفتن روی سنگ و تیغ ها بدون پوشش پا باعث میشد که الان هیچ کدوم از ما پای سالم و دلربایی نداشته باشیم. راه رفتن روی زمین های اسفالت شده اونم موقع ظهر کاملا باعث سوختگی پاهامون میشد. وای خدا،واقعا باید بخاطر اختراع کفش خداروشکر کنیم. نوشته ادبی این یکیو نمیدونم یکم خودت فکر کن

silent

نگارش نهم

ما متن عادی رو خانممون داد و گفت ادبیش کنیم. متن عادی: از وقتی به یاد دارم همیشه انجا بوده است.... همان تک درخت خشکیده ای که گرد فراموشی بر تنه و شاخه های فرتوت اش نشسته است... هرگز ندیده ام کسی هم جوارش شود یا کنارش بنشیند.... نمیدانم چه کسی و به چه دلیلی آن را در چنین مکانی قرار داده است.... دور از بقیه نیمکت ها بر فراز سربالایی پرشیب و در فزایی خالی از هر چیزی به جز همان تک درخت خشکیده. یکبار که برای دیدن غروب پاییز به ان بوستان رفتم آن قدر در افکارم غرق شدم که وقتی به خود امدم در کنارش بودم، همان نیمکت سنگی که با ابهتی عجیب به دور دست خیره شده بود.... دستم را روی شانه اش گذاشتم،سرد بود.سرمایی توصیف ناپذیز که به اعماق وجودم رخنه کرد..... چشم به اسمان دوختم، از اینجا غروب جلوه ای راز آلود داشت و نسیمی که می وزید با خود نجوایی را به گوشم میرساند که گویا ندای دلتنگی است که سال ها پیش در غم هجران کسی زمزه کرده است.... (اونجا هایی که سه نقطه هست رو میشه متن جدید بنویسیم) متن ادبی رو عکسشو میفرستم، ولی اخرش نیاز به توضیح داره. از اونجا که نوشتم: نا خود اگاه از شدت خستگی بی دلیل سرم را روی نیمکت اهنی گذاشتم. نیمکت سرد بود...خیلی سرد.چه حس اشنایی گویی رگ های عصبی مغزم میخواستند سرمای ان را بگیرند تا به قلبم برسانند، بی هبر از اینکه قلب من سرد تر از نیمکت بود. جریان به نیمکت برگشت، تنها نبود...به نیمکتی پیوسته بود که میتوانست امثال خود را در اغوش بگیرد... پایان ببین منظورم اینجا اینکه وقتی سرشو رو نیمکت گذاشت، نیمکت خیلی سرد بود و با سرمای روح و قلبش برابری میکرد. طاقت نداشت که سرمای نیمکتو ببینه و برای کم کردن درد نیمکت خواست دردای اونو مال خودش کنه و اینطوری خودشم یکم اروم تر میشد، ولی وقتی خواست اینکارو کنه فهمید که قلبش توان جای دادن سرمای بیشتر (کنایه از درد های بیشتر) رو نداره و تصمیم گرف سرمای قلبشو به نیمکت بده. وقتی این کارو کرد دید که قلب های منجمد دیگه ای هم هستن که صاحباشون اونا رو به نیمکت پیوند زدن و اون تنها نبود... در نتیجه وقتی سرمای قلبشو به نیمکت بده یعنی دیگه قلبش نمیتپه و میمیره:)))

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت