sara ahmadi

نگارش نهم. درس 1 نگارش نهم

یک انشا با مقدمه و بدنه و نتیجه لطفا از اینترنت و گام به گام نباشه از خودتون باشه لطفا برای فردا میخوام

جواب ها

سلام. اتوبوس ی‌کی ازرایج ترین وسایل نقلیه عمومی است که اکثرقشرهای پایین جامعه ازآن استفاده میکنند درایستگاه منتظراتوبوس بودم باصدای بوق اتوبوس مانندچندنفری که آنجابودنندبه سمت درورودی اتوبوس دویدم تازودترسوارشوم خودم رابزورازمیان بدنشان به داخل کشیدم بادیدن اتوبوس به آن شلوغی کلافه به دنبال جای بودم که بنشینم اماهمه صندلی هاپربودندهودم رابایکی ازدستگیره هاکه روی سقف نصب بودنگه داشتم مردی کهنسال کنارم ایستاده بودکه به گمانم پاهایش دردمیکردچون خیلی پاهایش راحرکت میدادمردجوان آنسوی برروی صندلی نشسته بودبادیدن حرکات پیرمردحدس های زده بودازجایش بلندشدوبه پیرمردگفت:( بفرمائید پدرجان ) پیرمردبالبخندروی صندلی نشست به اطرافم نگاه کردم مردم درلباس های مختلف وقیافه های مختلف درکنارهم ایستاده یانشسته بودنداتوبوس بشدت شلوغ بودطوری که هرگاه ترمزمیکردگمان میکردم الان همه روی من می افتندومن له میشوم چندنفررادیدم که همانگونه که روی صندلی نشسته انددرحال مطالعه هستندبرروی صندلی کناریم یک مردوزن رادیدم که بالهجه باهم درحال صحبت کردن بودندازنوع لباس هایشان حدس میزدم ازروستاهای حوالی تهران باشنداحساس خشکی
آمنه روحی

نگارش نهم

به نام خدای پاک و سبحان که از خاک آفرید اینگونه انسان معلم هنر، کتابی برای آموزش حرفه ای طراحی به ما معرفی کرد. برای تهیه کتاب تصمیم گرفتم به بازار کتابفروشی بروم. لباس هایم را پوشیدم و با اتوبوسی که از جلوی کوچه ی ما می گذشت و به بازار می رفت، راهی بازار شدم. از در اتوبوس که وارد شدم، دیدم صندلی ها همه پر هستند. چشمم به صندلی خالی اول اتوبوس افتاد. خیلی زود رفتم و روی تنها صندلی خالی نشستم. در ایستگاه اول چند نفر وارد اتوبوس شدند. با دقت نگاه کردم ببینم پیرزنی میان آنها هست. اما خوشبختانه میان آنها پیرزنی نبود. کمی با گوش کلنجار رفتم و آهنگ گوش کردم. در ایستگاه دوم دوباره چند نفری وارد اتوبوس شدند. نمی‌دانم چرا کسی پیاده نمیشد شاید همه ی آنها می‌خواستند به بازار بروند. اتوبوس کم کم شلوغ شده بود. کمی بعد چشمم به پسر بچه ای افتاد که بستنی می‌خورد و لباس هایش غرق بستنی شده بود. در ایستگاه سوم پسر بچه و مادرش پیاده شدند و جمعیت زیادی وارد اتوبوس شدند. درمیان آنها پیرزنی را دیدم و خیلی زود بلند شدم و جای خودم را به پیرزن دادم. او نیز تشکر زیادی کرد. نفس کشیدن

سوالات مشابه درس 1 نگارش نهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام