࣪ 𓇼̟ ٜ ۪

نگارش هشتم. درس5 نگارش هشتم

انشای صفحه ی ۵۳ رو میخواستم صدای لالایی مادر یا هر کدوم کخ خودتون اون رو نوشتید فرقی نمیکنه

جواب ها

جواب معرکه

اوتاکو 🤍

نگارش هشتم

موسیقی از بهترین راه های رسیدن به آرامش است، بدون شک خداوند می دانسته لحظاتی از زندگی هر انسانی وجود دارد که هیچ چیز جز گوش دادن به موسیقی او را آرام نخواهد کرد و به همین دلیل موسیقی را خلق کرد، چه موسیقی های دل انگیز طبیعت مثل آواز پرندگان یا صدای خوب آب یا آهنگ های ساخته انسان که بعضی از آن ها به طرز شگفت انگیزی در اعماق روح ما نفوذ کند … صدای لالایی مادر یکی از زیباترین صداهای دنیا است، من موسیقی را با صدای لالایی مادرم درک کرده ام، صدایی سرشار از عشق و مهربانی که از اولین روزهای زندگی در شب های تاریک همراهی ام کرده و هر بار با شنیدن آن به خوابی شیرین و رویایی عمیق فرو می رفتم. لالایی مادر صدایی قوی و در عین حال پراحساس است که به هر نوزادی آرامش می دهد و در ذهن او ثبت می شود به طوری که در همه روزهای زندگی، چه کودکی، یا نوجوانی یا بزرگسالی و حتی پیری با به یاد آوردن آن، به یاد مادر و فداکاری ها و خواب های خوش کودکی می افتد. صدای لالایی مادر علاوه بر به خواب رفتن کودک، به سلامت جسم و روان او هم کمک زیادی می کند، کودکانی که با صدای لالایی مادرشان به خواب می روند تغذیه بهتر دارند و لالایی روی هوش و مهارت صحبت کردن بچه ها اثر خوبی می گذارد.

جواب معرکه

با صدای دلنشین و گرم مادر م کر چشمانم گرم ‌می شود و به خواب عمیقی فرو می‌روم صدای لالایی مادرم بسیار دلنشین و گوش نواز است که باعث می‌شود با صدای دلنشین او به خواب بروم لالایی مادر جوری از ته دل آن را میخواند که باعث آرامش رزق روحم می‌شود و گرمای خاصی به من می‌دهد تا خوابم ببرد

جواب معرکه

شکست عشقی💔

نگارش هشتم

صدای لالایی مادر: جواب: این صدای مهربان مادر من است، صدایی که از همه صداهای دنیا شیرین‌تر و دل‌نشین‌تر است. صدایی که مرا به خوابی شیرین و آرام دعوت می‌کند. چشمانم بسته است و در حالی که به لالایی ملایم مادرم گوش می‌دهم، چهره او را در ذهنم مجسم می‌کنم. آرزو می‌کنم که بتوانم در واقعیت نیز او را ببینم. چشم‌هایم را باز می‌کنم. با چشمان باز، به اطراف نگاهی می‌اندازم. همه جا در سیاهی فرو رفته و چیزی جز تاریکی نمی‌بینم. احساس می‌کنم که تنها هستم و این تنهایی مرا مضطرب می‌کند. چهره‌ای که همیشه با دیدنش آرامش می‌یافتم، اکنون در سایه‌های تاریکی پنهان است. اما هنوز صدای مادرم هست، همان صدایی که آرامش را برایم به ارمغان می‌آورد. چند دقیقه‌ای با چشمان باز به تاریکی خیره می‌شوم. کم‌کم به این تاریکی عادت می‌کنم، اما هنوز هم چیزی جز سایه‌های مبهم از مادرم نمی‌بینم. با این حال، صدای لالایی او همچنان در گوشم طنین‌انداز است: «لالا لالا لالا لالا…» این صدا برایم مانند نوری در دل تاریکی است. انگار که ناگهان باغی پر از گل‌های رنگارنگ در برابرم ظاهر می‌شود، و من دست در دست مادرم در آن قدم می‌زنم. مادرم گلی به دستم می‌دهد و با صدای ملایم خود زمزمه می‌کند: «لالا لالا گل پونه…» هر گل که به دستم می‌دهد، ذهنم را پر از زیبایی و رنگ می‌کند. حالا نوبت «گل چایی» است، سپس «گل پنبه»… ذهنم به آرامی از تاریکی به سوی روشنایی و سرسبزی می‌رود. مادرم می‌خواند: «لالا لالا گلم باشی، انیس و مونسم باشی…» در این لحظه، احساس می‌کنم که خودم تبدیل به باغی از گل‌ها شده‌ام. حرکاتم آرام و سبک شده و با صدای دل‌نشین مادرم، پلک‌هایم به آرامی روی هم می‌آید. لالایی مادرم دوباره گوش‌هایم را پر می‌کند، و من آرام آرام به خواب فرو می‌روم. در خواب، باغی از گل‌ها را می‌بینم که پر از رنگ و بوی دل‌نشین است. کودکانی که مادرشان برایشان لالایی میخوانند بسیار خوشبخت هستند

سوالات مشابه درس5 نگارش هشتم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام