موضوعی که ذهن را به بازی میگیرد: **زمان، معمای بیپایان**.
زمان، چیزی که همه آن را احساس میکنند اما هیچکس نمیتواند آن را در دستان خود بگیرد. آیا زمان یک جریان ثابت است، یا تنها ساختهی ذهن بشر برای مرتب کردن جهان؟ فیزیکدانان از نسبیت میگویند؛ اینکه زمان برای هر کس متفاوت است، بسته به موقعیت و سرعت حرکت. در دل کهکشانها، زمان کش میآید، خم میشود، و حتی در نزدیکی سیاهچالهها تقریباً متوقف میشود.
اما زمان فقط یک مفهوم علمی نیست، بلکه در زندگی روزمره، به شیوهای شاعرانه، بر ما حکمفرماست. لحظاتی که زودگذرند، خاطراتی که در ذهن جاودانه میشوند، و انتظارهایی که کش میآیند. برای عاشقان، زمان میتواند به تندی برق بگذرد؛ برای منتظران، هر ثانیه همچون قرنی است.
آیا زمان واقعاً وجود دارد یا تنها زادهی ذهن بشر برای فهمیدن تغییرات جهان است؟ چه میشد اگر میتوانستیم آن را متوقف کنیم، به عقب بازگردیم، یا به آینده سفر کنیم؟ شاید زمان نه یک خط، بلکه یک دایره است؛ شاید همهچیز بارها و بارها رخ میدهد، اما ما فقط یکبار آن را تجربه میکنیم.
زمان، هم دشمن است و هم دوست، هم فرار میکند و هم میسازد، هم نابود میکند و هم جاودانه میسازد. اما در نهایت، شاید تنها چیزی که اهمیت دارد این است که چگونه آن را سپری میکنیم.